جدول جو
جدول جو

معنی غوطه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

غوطه زدن
(دَ مَ دَ)
فروشدن در آب. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوطه خوردن. غوته خوردن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود:
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.
سعدی (از آنندراج).
بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.
طالب آملی (از آنندراج).
چشم پرآبلۀ ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.
صائب تبریزی (از آنندراج).
شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیه زدن
تصویر غیه زدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ فِ دَ)
بسیار جنبان بودن، چنانکه خاکشی و کرم در آب گنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). وول زدن در تداول مردم تهران
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. غلط خوردن:
من آن بنگی رند صوفی وشم
که دوزخ زند غلط درآتشم.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَحْ حا کَ دَ)
فریاد زدن. نوحه کردن. گریه و زاری نمودن. مویه کردن:
بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.
فردوسی.
و رجوع به مویه و مویه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(غِ لِ کَ دَ)
نوبت زدن. رجوع به نوبت زدن شود:
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
رجوع به گلوله زدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
کنایه زدن. به کنایه گفتن. به طعن گفتن. طعن آمیز سخنی ادا کردن. ضمن بیان مطلبی اشارت به مطلب دیگری کردن
لغت نامه دهخدا
(رَهْ بَ گِ رِ تَ)
کوزه زدن و کاسه خوردن، باده نوشیدن در کوزه و کاسه، این تعبیر ارتباطی با ’کاسه زدن و کوزه خوردن’ ندارد. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 556) :
نفسی کوزه زنیم و نفسی کاسه خوریم
تا سبووارهمه بر خم خمار زنیم.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
فروکردن در آب و غرق کردن. (ناظم الاطباء). فروبردن در آب. غوطه ور کردن. غوته دادن. قمس. اقماس. غت ّ. (منتهی الارب). رجوع به غوطه و غوته شود:
طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
ابوالفرج رونی.
او (شیر) را در آب غوطه داد. (کلیله و دمنه).
آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
مولوی.
تا گریبان غرق آتش بودم از اندیشۀ دوست
غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام.
طالب آملی.
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطۀ تبریز را.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ سَ گِ رِ تَ)
هموار کردن و تسطیح بوسیلۀ غلطک: غلطک زدن به بام. رجوع به غلطک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) :
از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر
کز سر کین تیر مژگان میزنی.
عطار.
اگر بوسه بر خاک مردان زنی
بمردی که پیش آیدت روشنی.
سعدی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
- از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) :
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم.
حافظ.
- بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) :
بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه
رفتم از کار از این کش زدن مردانه.
میرنجات (از آنندراج).
- امثال:
از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند.
برای مصلحت بوسه به دم خر زنند.
رجوع به امثال وحکم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ شُ دَ)
مسکه برآوردن. (ناظم الاطباء). روغن گرفتن. بیرون آوردن روغن بوسیلۀ غویه یعنی چوب روغنکشی. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب) (اشتینگاس). رجوع به غویه شود
لغت نامه دهخدا
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زدن
تصویر گوله زدن
گلوله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
سخنی طعن آمیز ادا کردن کنایه زدن تعریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه دادن
تصویر غوطه دادن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطک زدن
تصویر غلطک زدن
هموار و تسطیح کردن به وسیله غلتک: بام را غلتک زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه زدن
تصویر بوسه زدن
بوسیدن، ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط زدن
تصویر غلط زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
((~. زَ دَ))
طعنه و کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین